برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۵۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  از نظر افتاده‌ی یاریم مدتها شدست زخمهای تیغ استغنا جراحتها شدست  
  پیش ازین با ما دلی زایینه بودش صافتر آهی از ما سرزدست و این کدورتها شدست  
  چشم من گستاخ بین ، آن خوی نازک زود رنج تا نگاهم آن طرف افتاده صحبتها شدست  
  بر سر این کین همه خواری چرا باید کشید با دل بیدرد خود ما را خصومتها شدست  
  زین طرف وحشی یکی سد گشته پیوند امید گر چه زان جانب به کلی قطع نسبتها شدست  
  هنوز عاشقی‌و دلرباییی نشدست هنوز زوری و زور آزماییی نشدست  
  هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست  
  دل ایستاده به دریوزه‌ی کرشمه، ولی هنوز فرصت عرض گداییی نشدست  
  ز اختلاط تو امروز یافتم سد چیز عجب که داعیه‌ی بیوفاییی نشدست  
  همین تواضع عام است حسن را با عشق میان ناز و نیاز آشنایی نشدست  
  نگه ذخیره‌ی دیدار گو بنه امروز که هست فرصت و طرح جداییی نشدست  
  هنوز اول عشق است صبر کن وحشی مجال رشکی و غیرت فزاییی نشدست  
  بازم زبان شکر به جنبش درآمدست نیشکر امید ز باغم بر آمدست  
  آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست  
  ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست آیینه‌ات بیار که روشنگر آمدست  
  تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست  

۲۵