برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  دانم که تا به دامن آخر زمان کشد دست نیاز من که به دامان حسن تست  
  تقصیر در کرشمه‌ی وحشی نواز نیست هر چند دون مرتبه‌ی شان حسن تست  
  ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست  
  این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست  
  من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست  
  در جرگه‌ی او گردن جان بست به فتراک هر صید که از قید کمند دگران جست  
  گردن بنه ای بسته‌ی زنجیر محبت کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست  
  گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست  
  وحشی می منصور به جام است مخور هان ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست  
  بگذران دانسته از ما گر ادایی سرزدست بوده نادانسته گر از ما خطایی سرزدست  
  آخر ای صاحب متاع حسن این دشنام چیست در سر دریوزه ، گر از ما دعایی سرزدست  
  اله اله محرم راز تو سازم حرف صوت این زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سرزدست  
  التفات ابر رحمت نیست ورنه بر درت تخم مهری کشتم و ، شاخ وفایی سرزدست  
  ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز بعد سد خون جگر کاینجا گیایی سرزدست  
  هست وحشی بلبل این باغ و مست از بوی گل از سر مستیست ، گر از وی نوایی سرزدست  

۲۴