پرش به محتوا

برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  یک بار نام من به غلط بر زبان نراند ما را شکایت از قلم مشکبار تست  
  بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید دشنام و هر چه هست غرض یادگار تست  
  تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای بیچاره آن اسیر که امیدوار تست  
  هان این پیام وصل که اینک روانه است جانم به لب رسیده که در انتظار تست  
  مجنون هزار نامه‌ی ز لیلی زیاده داشت وحشی که همچو یار فراموشکار تست  
  وداع جان و تنم استماع رفتن تست مرو که گر بروی خون من به گردن تست  
  زمانه دامنت از دست ما برون مکناد خدای را نروی دست ما و دامن تست  
  به کشوری که کس از دوستی نشان ندهد مرو مرو که نه جای تو ، جای دشمن تست  
  نشین و بال برافشان که هر کجا مرغیست وطن گذاشته ، در آرزوی گلشن تست  
  در آتشی ز فراقش فتاده‌ای وحشی که هر زبانه‌ی آن برق سد چو خرمن تست  
  بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست هر مصر دل که هست به فرمان حسن تست  
  بسیارسر به کنگره عشق بسته‌اند آنجا که طاق بندی ایوان حسن تست  
  فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق پروانه‌ای که هست ز دیوان حسن تست  
  زنجیر غم به گردن جان می‌نهد هنوز آن مویها که سلسله جنبان حسن تست  
  آبش هنوز می‌رسد از رشحه‌ی جگر آن سبزه‌ها که زینت بستان حسن تست  

۲۳