برگه:BAHAYIGARI b2.pdf/۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
بهائی‌گری/ احمد کسروی
 

‫یک چیز شگفت اینست که بهاﺀ در برابر شیعیگری بماننده سازی پرداخته‪ .‬باینمعنی که در برابر قرآن «اقدس» را‬ ‫گزارده‪ ،‬در برابر مکه «خانه شیراز» یا بغداد را پدید آورده‪ ،‬نماز و روزه را برویه دیگری انداخته‪ ،‬در برابر گنبدها که‬ ‫پرستشگاه شیعیانست‪ ،‬گور خود را «زیارتگاه» گردانیده‪ ،‬‌همچون شیعیان »زیارتنامه« ساخته‪ ،‬‌همچون آنان دعاهای‬ ‫درازی برای خواندن پدید آورده‪ .‬از هرباره بآن کوشیده که یک دستگاهی همچون شیعیگری پدید آورد‪ .‬بآن‬ ‫کوشیده که یک گمراهی نوینی بگمراهیهای کهن بیفزاید‪.‬‬

‫با اینحال بهائیان امیدمندند که دین بهاﺀ اﷲ جهان را خواهد گرفت‪ .‬چاره دردهای جهان را جز «نشر تعالیم جمال‬ ‫مبارک» نمیشمارند‪ .‬یک چیز شگفتر آنکه بارها دیده ام‪ ،‬میآیند و با من گفتگو کرده میگویند‪» :‬این سخنانی که شما‬ ‫میگویید همه را جمال مبارک گفته»‪ .‬دروغ به این بزرگی را بروی من میگویند‪ .‬روزی بیکی گفتم‪» :‬مثلا من درباره‬ ‫خرد یا روان سخنان بسیاری گفته و در برابر فلسفه مادی ایستاده با دلیلهای استوار معنی خرد و روان و بودن آنها را‬ ‫بازنموده ام‪ .‬آیا بهاﺀ اﷲ در این باره سخنانی گفته؟!‪ .«..‬چون پاسخی نمیداشت بخاموشی گرایید‪.‬‬

سوم‪‬: یک کار بسیار زشت بهاﺀ اﷲ نام خداییست که بروی خود گزارده‪ .‬در آغاز اقدسش در این باره چنین‬ ‫میگوید‪:‬‬

‫ان اول ما کتب اﷲ علی العباد عرفان مشرق و حیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم الامر و الخلق من فاز‬ ‫به قد فاز بکل الخیر و الذی منع انه من اهل الضلال و لو أتی بکل الاعمال‪.‬‬

‫میگوید‪ :‬نخست چیزی که خدا ببندگان خود بایا گردانیده شناختن منست که از سوی او فرهش (وحی) ‫آورده ام و در آفریدن جهان و در گردانیدن آن جانشین خدا بوده ام‪.‬‬

‫از این جمله ها پیداست که آنچه بهاﺀ را به این بیشرمی واداشته نادانیهای شیعیگری و شیخیگری میبوده‪ .‬چنانکه‬ ‫گفتم شیعیان «چهارده معصوم» و بستگان ایشان را دست اندر کارهای جهان و یاوران خدا میپندارند‪ .‬شیخ احمد در‬ ‫این باره یک گام دیگری برداشته‪ ،‬آشکاره میگوید‪ :‬جهان را امامان آفریده اند‪ ،‬روزی را بمردم آنان میدهند‪ ،‬رشته‬ ‫‌همه کارها در دست ایشانست‪ .‬بهاﺀ که بدعوی «من یظهره اللهی» برخاسته و خود را پیغمبر بزرگی شناخته‪ ،‬نخواسته از‬ ‫امامان پستر ماند و پست تر باشد‪ .‬اینست نام خدا بخود بسته میگوید‪ :‬من جانشین خدا در آفریدن جهان بوده ام‪.‬‬

‫این نمونه ایست که چگونه اینمرد جز در پی ماننده سازی نمیبوده و هرچه در دیگران میدیده‪ ،‬میربوده و بخود‬ ‫میبسته‪ .‬این نمونه ایست که چگونه از ناآگاهی و نافهمی معنی خدا و راز خدا شناسی را نمیدانسته‪ .‬چنانکه بارها‬ ‫گفته ایم‪ ،‬داستان خداشناسی آنست که ما میبینیم این جهان میگردد‪ ،‬ولی این گردش از خود او نتواند بود‪ .‬میبینیم‬ ‫آدمیان به این جهان بی اختیار میآیند و بی اختیار میروند‪ .‬اینها را دیده میگوییم‪ :‬این جهان را گرداننده ای هست و‬ ‫آدمیان را به این جهان آورنده و برنده ای میباشد‪ .‬آنچه ما را وا داشته بهستی خدا خستوان باشیم اینست‪ .‬پس چه‬ ‫اندازه خنک است که یکی از آن آدمیان سر برآورد و بگوید‪ :‬آن خدا که شما باور میدارید منم‪.‬‬

‫چه اندازه خنک است که میرزاحسینعلی درمانده که در تهران از ترس جان بابی بودن خود را انکار میکرد‪،‬‬ ‫بگوید من خدایم و این جهان را من آفریده ام‪ .‬چه اندازه خنک است که بهاﺀ در ادرنه از دست میرزا یحیی و‬