یک چیز شگفت اینست که بهاﺀ در برابر شیعیگری بماننده سازی پرداخته .باینمعنی که در برابر قرآن «اقدس» را گزارده ،در برابر مکه «خانه شیراز» یا بغداد را پدید آورده ،نماز و روزه را برویه دیگری انداخته ،در برابر گنبدها که پرستشگاه شیعیانست ،گور خود را «زیارتگاه» گردانیده ،همچون شیعیان »زیارتنامه« ساخته ،همچون آنان دعاهای درازی برای خواندن پدید آورده .از هرباره بآن کوشیده که یک دستگاهی همچون شیعیگری پدید آورد .بآن کوشیده که یک گمراهی نوینی بگمراهیهای کهن بیفزاید.
با اینحال بهائیان امیدمندند که دین بهاﺀ اﷲ جهان را خواهد گرفت .چاره دردهای جهان را جز «نشر تعالیم جمال مبارک» نمیشمارند .یک چیز شگفتر آنکه بارها دیده ام ،میآیند و با من گفتگو کرده میگویند» :این سخنانی که شما میگویید همه را جمال مبارک گفته» .دروغ به این بزرگی را بروی من میگویند .روزی بیکی گفتم» :مثلا من درباره خرد یا روان سخنان بسیاری گفته و در برابر فلسفه مادی ایستاده با دلیلهای استوار معنی خرد و روان و بودن آنها را بازنموده ام .آیا بهاﺀ اﷲ در این باره سخنانی گفته؟! .«..چون پاسخی نمیداشت بخاموشی گرایید.
سوم: یک کار بسیار زشت بهاﺀ اﷲ نام خداییست که بروی خود گزارده .در آغاز اقدسش در این باره چنین میگوید:
ان اول ما کتب اﷲ علی العباد عرفان مشرق و حیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بکل الخیر و الذی منع انه من اهل الضلال و لو أتی بکل الاعمال.
میگوید :نخست چیزی که خدا ببندگان خود بایا گردانیده شناختن منست که از سوی او فرهش (وحی) آورده ام و در آفریدن جهان و در گردانیدن آن جانشین خدا بوده ام.
از این جمله ها پیداست که آنچه بهاﺀ را به این بیشرمی واداشته نادانیهای شیعیگری و شیخیگری میبوده .چنانکه گفتم شیعیان «چهارده معصوم» و بستگان ایشان را دست اندر کارهای جهان و یاوران خدا میپندارند .شیخ احمد در این باره یک گام دیگری برداشته ،آشکاره میگوید :جهان را امامان آفریده اند ،روزی را بمردم آنان میدهند ،رشته همه کارها در دست ایشانست .بهاﺀ که بدعوی «من یظهره اللهی» برخاسته و خود را پیغمبر بزرگی شناخته ،نخواسته از امامان پستر ماند و پست تر باشد .اینست نام خدا بخود بسته میگوید :من جانشین خدا در آفریدن جهان بوده ام.
این نمونه ایست که چگونه اینمرد جز در پی ماننده سازی نمیبوده و هرچه در دیگران میدیده ،میربوده و بخود میبسته .این نمونه ایست که چگونه از ناآگاهی و نافهمی معنی خدا و راز خدا شناسی را نمیدانسته .چنانکه بارها گفته ایم ،داستان خداشناسی آنست که ما میبینیم این جهان میگردد ،ولی این گردش از خود او نتواند بود .میبینیم آدمیان به این جهان بی اختیار میآیند و بی اختیار میروند .اینها را دیده میگوییم :این جهان را گرداننده ای هست و آدمیان را به این جهان آورنده و برنده ای میباشد .آنچه ما را وا داشته بهستی خدا خستوان باشیم اینست .پس چه اندازه خنک است که یکی از آن آدمیان سر برآورد و بگوید :آن خدا که شما باور میدارید منم.
چه اندازه خنک است که میرزاحسینعلی درمانده که در تهران از ترس جان بابی بودن خود را انکار میکرد، بگوید من خدایم و این جهان را من آفریده ام .چه اندازه خنک است که بهاﺀ در ادرنه از دست میرزا یحیی و