بسخن درازی پرداخته و به این نتیجه رسیده که یک مهدی بایستی برخیزد و آن سید باب میبوده ،ولی مهدی که شیعیان باور میداشتند و میدارند جز دروغ نمیباشد.
جای پرسش است که پس آن همه گفته های سید باب از چه راه میبوده؟! ..چشده که خود آن مهدی این را نفهمیده و شما اکنون میفهمید؟! ..این یک نمونه ایست که چگونه کیش بهایی هر زمان رنگ دیگری تواند پذیرفت.
دوم: کیش بهایی از معنی دین بیرون و با آن ناسازگار است .چنانکه در جاهای دیگر بارها گفته ایم «دین شناختن جهان و معنی زندگانی و زیستن بآیین خرد است» .معنی راست دین این میباشد.
ولی در کیشها این معنی را نشناخته اند .پیروان کیشها دین را چیزهایی در کناره زندگانی و دستگاهی برای خواست دیگری میشناسند .مثلا در نزد مسیحیان دین دستگاهی برای شناسانیدن مسیح (فرزند خدا) و نشان دادن جایگاه اوست و دینداران کسانیند که بفرزند خدا بودن مسیح گردن گزارند و همیشه با یاد او زیند .در نزد شیعیان، دین دستگاهی برای بزرگ داشتن چهارده معصوم (گرامی داشتگان خدا) و یاوران خدا شناختن ایشان و بیاد آنان پرداختن میباشد.
بهاﺀ نیز دین را به همان معنی دانسته و اینست دستگاهی همچون دستگاه مسیحیگری یا شیعیگری برای بزرگ گردانیدن خود و جایگاه بلندی باز کردن برای خود پدید آورده .شما چون نوشته هایش را بخوانید بیش از همه ستایش از «شأن و عظمت خودش» میکند و افسوس میخورد که چرا مردم و ملایان او را (که خدای کوچک میبوده) نمیشناسند .در اقدسش میگوید:
تبکی علیکم عین عنایتی لانکم ما عرفتم الذی دعوتموه فی العشی و الاشراق و فی کل اصیل.
معنی آنکه» :پروای من بشما میگرید .زیرا نشناختید کسی را که در شام و بامداد و نیمروز خوانده بودید». در گفته های این پیغمبر بزرگ یا خدای کوچک آنچه نیست پرداختن بجهان و زندگانی و باز نمودن آمیغهاست .شما در سراسر نوشته های او سخنی را که مردم نمیدانسته اند و گفته ،پیدا نخواهید کرد.
یکی از کارهای بزرگ دین نبرد با گمراهیهای زمان و برانداختن آنهاست که راه را برای پیشرفت خود صاف گرداند .گمراهیهای زمان بهاﺀ اﷲ شیعیگری و شیخیگری و علی اللهیگری و فلسفه و خراباتیگری و مانند اینها بوده که او به هیچیک نپرداخته بجای خود که از همه آنها سود جسته .اگر راستی را بخواهید ،او این گمراهیها را در هم آمیخته و یک گمراهی نوین پدید آورده .اینمرد برای راهنمایی یا برانگیختگی مایه ای بایا نمیشمارده و درباره پیغمبر اسلام چنین میپنداشته که برخاسته و آن آیه ها را ساخته و مردم را بسرش گرد آورده .اینست برای خود نیز بیش از این بایا نمیشمارده که در برابر قرآن کتابی پدید آورد و آیه هایی همچون آیه های او ببافد .همین را بس میشمارده. این است پیاپی فشار میآورد که چرا بمن «ایمان» نمیآورید؟! ..چرا مرا بخدایی نمیپذیرید؟!..
از ناآگاهی این نمیدانسته که پیغمبر اسلام با یک مایه خدایی برخاست و راز کار او نبرد با بت پرستی و کوشش ببرانداختن آن گمراهی و باز نمودن آمیغهای زندگانی میبود .وگرنه از تنها آیه سرایی کاری پیش نرفتی و سودی برنخاستی.