برگه:Azari-zabane-bastan.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
آذری یا زبان باستان آذربایجان / احمد کسروی
۴۱
 
  یر از شمعی و یر پروانه گردام[۱] اده آیر[۲] وشابال و پرم ما  
  شوان[۳] یزنرنی آو آیرم او سحر که و ابری خاکسترم ما  
  چرا کشفی چه چشمان آوه ریجی[۴] که آو آنه نشان آیرم ما  
  دیس مشکین غزالان وس تک و پو[۵] کاده مشکم گته[۶] کافور هر سو  
  ولین آلاله این با غم خزان کرد[۷] بشه آلاله آن رنگ ولان بو[۸]  
  دلم چون وشگهه یا رب که وینم[۹] سیا وانوشه اسپی نیک وشکو[۱۰]  
  ره مرگ آمین را روشن آبه[۱۱] هرم تاری که اسپی کرد دمو[۱۲]  
  یره آهم پر آورا عجب نی[۱۳] که وهر[۱۴] آلوده پر دهه دو  
  تنم خشک آیرم تیج آبه دای[۱۵] زآیر خوش وشه خشک آبیه چو[۱۶]  
  دم از گرمی مزن کشفی دپیری[۱۷] خوره زردی بنی تاواج خورد سو  

***

  دلم چایا سه وس[۱۸] تنگ آم دای[۱۹] چه صبرم شیشه[۲۰] از سنگ آم دای  
  پریز ای دمست افسون اچین دل کاین[۲۱] دیوانه و دنگ آم دای  
  تراوش گونه آن دل واچه پرورد کاین میر آو خوش رنگ آم دای  
  1. اگر من شمع واگر پروانه گردم.
  2. آذر
  3. شبان
  4. چرا کشفی از چشمان آب میریزی.
  5. در پس مشکین غزالان بس تک و پو
  6. گرفته
  7. باغ گلی و لاله ای مرا خزان کرد.
  8. لالگان رنگ و گلان بو
  9. دلم چون بشکفد یارب که میبینم.
  10. بنفشه را سیاه و «نیک و شکو» راسفید. معنی »نیک و شکو« دانسته نیست بیگمان نام گلی را میخواهد و شاید کلمه نادرست باشد.
  11. راه آمدن مرگ را روشن میگرداند (شاید «آبه» نادرست باشد).
  12. هر تاری که سفید میگردد از مویم.
  13. اگر آهم برآورد عجب نیست.
  14. برف
  15. تنم خشک و آذرم تیز آمده است.
  16. از آتش نیک خشک شود چوب آبی (تر).
  17. در پیری
  18. بس
  19. آمده است.
  20. شیشه صبرم
  21. که چندین