برگه:Anvari poems.pdf/۶۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  مانند بنده سوسن آزاد ده زبان بهر ستایش ملک کامگار یافت  
  آن مشتری‌لقا، که در انشاد این غزل راوی بزم او نظر زهره یار یافت  
  چشمم ز روی خوب تو چون لاله زار یافت حالم ز تو چوحال گل و لاله‌زار یافت  
  تو ماه گل‌رخی و ز سودای تو چو من ۱۵۶۵ ماهی در آب سینه پر از خار خار یافت  
  راهیست عشق تو، که دل شوربخت من آنجا قطار بختی غم برقطار یافت  
  باشد خیال قد تو در چشم من مقیم زیرا که سرو تازگی از جویبار یافت  
  پر شد دلم ز خون جگر چون انار، لیک پیوسته دستم از تو تهی چون چنار یافت  
  بیش از هزار بار در خواب زد خیال تا در سرای وصل تو یک بار بار یافت  
  با دام تو بخون دلم سعی کرد لیک ۱۵۷۰ از لطف پسته تو بجان زینهار یافت  
  با زلف تو خوشست سرم، زانکه بوی مشک از خاکپای شاه جهان یادگار یافت  
  ماحی کفر و حامی اسلام، رکن دین کایام رکن مملکتش استوار یافت  
  فیروزشاه، شاه که فیروزه‌گون سپهر همواره بر سبیل مرادش مدار یافت  
  آن خسروی، کز آتش شمشیر آبدار چون باد خصم را بوغا خاکسار یافت  
  اختر ز گرد موکب او کحل چشم برد ۱۵۷۵ گردون ز نعل مرکب او گوشوار یافت  
  از نیزه چو مار و سپاه چو مور او ایام خانمان عدو تار و مار یافت  
  اسفندوار شد دل بدخواه سوخته زین غم که شاه قوت اسفندیار یافت  
  ابریست دست او که نهال امید خلق در بوستان دل زنمش برگ و بار یافت  
  برقیست تیغ او، که سنانش بروز حرب بر فرق خصم بدگهر الماس بار یافت  
  بازیست تیر او، که بمنقار آهنین ۱۵۸۰ در رزم جان شیردلان را شکار یافت  
  ای شاه تاج‌بخش، که بر تخت مملکت گیتی ترا عروس ظفر در کنار یافت  
  گر نیست نقره‌خنگ فلک نوبتی تو نعل زر از هلال برای چه کار یافت؟  
  اندیشه در سواحل دریای جاه تو بسیار غوطه خورد ولی کم گذار یافت  
  در خواب دیده خصم تو خود را بلندپی تعبیر آن بدیده بیدار دار یافت  
  شاها، جهان پیر چو بخت جوان تو ۱۵۸۵ زیب و فراز عنایت پروردگار یافت  
  اکنون میی طلب، که دل آب حیات را در عالم حقیقت از آن مستعار یافت  
  بهر عروس مدح تو چرخ زبرجدی از نظم بنده عقد در شاهوار یافت  
  فخرست از ثنای توام، گرچه کلک من دیریست کز نوشتن اشعار عار یافت