برگه:Anvari poems.pdf/۶۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  شد ورد من ز غایت اخلاص مدح تو وین شیوه عقل فاتحه روزگار یافت  
  از حکم تو گزیر مبادا زمانه را ۱۵۹۰ زیرا زمانه حکم ترا حق‌گزار یافت  
  از طلعت تو دیده عالم قریر باد کز خنجر تو عرصه عالم قرار یافت  

در مدح عمادالدین پیروزشاه

  ملک هم بر ملک قرار گرفت روزگار آخر اعتبارگرفت  
  بیخ اقبال باز نشو نمود شاخ انصاف باز بار گرفت  
  مدتی ملک در تزلزل بود عاقبت بر ملک قرار گرفت  
  ملک تاج‌بخش و تاج ملوک ۱۵۹۵ کز یمین ملک در یسار گرفت  
  آنچه ملکی به یک سوال بداد وانکه ملکی به یک سوار گرفت  
  صبع تیغیش چو از نیام بتافت آفتاب آسمان حصار گرفت  
  عکس بزمش چو بر سپهر افتاد خانه‌ی زهره زو نگار گرفت  
  رزم او را فلک تصور کرد ۱۶۰۰ ساحتش تیغ آبدار گرفت  
  بزم او را زمانه یاد آورد فکرتش نقش نوبهار گرفت  
  سایه‌ی حلم بر زمین افکند گوهر خاک ازو وقار گرفت  
  شعله‌ی باس بر اثیر کشید گنبد چرخ ازو شرار گرفت  
  ملکا، خسروا، خداوندا این سه نام از تو افتخار گرفت  
  نه به انگشت عد و حصر قضا ۱۶۰۵ چرخ جود ترا شمار گرفت  
  نه به معیار جزو و کل قدر بار حلم ترا عیار گرفت  
  همه عالم شعار عدل تو داشت ملک عالم همان شعار گرفت  
  پای ملک استوار اکنون گشت که رکاب تو استوار گرفت  
  روز چند از سر خطا بینی ملک ازین خطه گر کنار گرفت  
  سایه بر کار خصم نفکندی گرچه زاندازه بیش کار گرفت  
  خجل اینک به عذر باز آمد ۱۶۱۰ سر بخت تو در کنار گرفت  
  همتت بی‌ضرورتی دو سه روز انفرادی به اختیار گرفت  
  گوشه‌ای از جهان بدو بگذاشت گوشه‌ی تخت شهریار گرفت  
  تا به پایش زمانه خار سپرد تا به دستش زمانه مار گرفت