برگه:Anvari poems.pdf/۱۰۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  نقش تقریرش از سینه مظلومان خشک سطر عنوانش از دیده محرومان تر  
  ریش گردد ممر صوت ازو گاه سماع خون شود مردمک دیده ازو وقت نظر  
  تاکنون حال خراسان و رعایا بودست ۲۶۴۰ بر خداوند جهان، خاقان، پوشیده مگر؟  
  نی، نبودست، که پوشیده نباشد بر وی ذره‌ای نیک و بد نه فلک و هفت اختر  
  کارها بسته شده بی‌شک در وقت و کنون وقت آنست که راند سوی ایران لشکر  
  خسرو عادل خاقان معظم کز جد پادشاهست و جهاندار به هفتاد پدر  
  دایمش فخر بدانست که در پیش ملوک پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر  
  بازخواهد ز غزان کینه، که واجب باشد ۲۶۴۵ خواستن کین پدر بر پسر خوب‌سیر  
  چون شد از عدلش تا سرحد توران آباد کی روا دارد ایران را ویران یکسر؟  
  ای کیومرث بقا پادشه کسری عدل وی منوچهر لقا خسرو افرویدن فر  
  قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف چون شنیدی ز ره لطف بریشان بنگر  
  این دل‌افگار جگرسوختگان می‌گویند کای دل دولت و دین را ز تو شادی و ظفر  
  خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان ۲۶۵۰ نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر؟  
  خبرت هست که از هرچه درو خیری بود در همه ایران امروز نماندست اثر؟  
  بر بزرگان زمانه شده خردان سالار بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر  
  بر در دونان احرار حزین و حیران در کف رندان ابرار اسیر و مضطر  
  شاد، الا به در مرگ، نبینی مردم بکر، جز در شکم مام، نیابی دختر  
  مسجد جامع هر شهر ستورانشان را ۲۶۵۵ پایگاهی شده، نه سقفش پیدا و نه در  
  نکند خطبه به هر خطه، به نام غز، از آنک در خراسان نه خطیبست کنون، نه منبر  
  کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان بیند، از بیم خروشید نیارد مادر  
  آنکه را صد ره، غز زر ستد و باز فروخت دارد آن جنس که گوییش خریدست بزر  
  بر مسلمانان زآن گونه کنند استخفاف که مسلمان نکند صدیک از آن با کافر  
  هست در روم و ختا امن مسلمانان را ۲۶۶۰ نیست یک ذره سلامت بمسلمانی در  
  خلق را زین غم، فریاد رس، ای شاه نژاد ملک را زین ستم آزاد کن ای پاک‌گهر  
  بخدایی که بیاراست بنامت دینار بخدایی که برافراخت بفرقت افسر  
  که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدای زین فرومایه غز شوم‌پی غارتگر  
  وقت آنست که یابند ز رمحت پاداش گاه آنست که گیرند ز تیغت کیفر