خانۀ بزرگ دو طبقهای است که در آن مدرسهای جهت تربیت صاحب منصبان جزء تأسیس شده.
هنوز ناهار ما تمام نشده بود که دو فوج نیزهدار را دیدیم که برای سان دادن به جلوی اعلیحضرت آمده بودند. من پیش خود این سواران چالاک و موهای سیاه آنها را بیاختیار تحسین کردم.
از اینجا تا اسنامنکا[۱] ابتدا چند تپه دیدیم سپس رشتۀ آبادیها قطع نشد لیکن تا دلینسکایا[۲] که شب فرارسید آبادیهای مزبور همه شباهت به یکدیگر داشت.
۱ سپتامبر = ۵ محرم
صبح که از خواب برخاستیم چشمان ما باز به همان دشتهای حزنانگیز بیجمعیت و لم یزرع و همان باد و غبار باز شد.
از ساعت یازده تا ظهر در ایستگاه یاسنوواتایا[۳] در زیر طوفان و باران شدیدی نهار خوردیم و خوشوقت بودیم که این باران لااقل ابر غباری را که ما در میان آن سفر میکردیم از هم بشکافد.
نزدیک ساعت چهار پس از آن که چند ورستی را در اراضی پست و بلند سیر کردیم به سرزمین قزاقهای دن وارد شدیم و نزدیک ساعت نهار به بندر تاگانرگ[۴] که بازار عمدۀ معاملۀ گندم در کنار بحر آزف است قدم گذاشتیم.
موقعی که صبح روز دوم سپتامبر از خواب برخاستیم هنگامی که قطار از نهر قوبان میخواست عبور کند و سواحل بعید آن را به چشم میدیدیم ملتقت شدیم که از شهر رستوف خیلی دور شدهایم. ظهر را در نیکولایوسکایا[۵] غذا خوردیم در حالی که باد شدید از جهت جنوب غربی میوزید. بعد از ظهر از طرف مشرق خطی افقی و مرتفع به چشم ما خورد که چون خیلی از ما دور بود قلهای در آن نمیدیدیم و از دیدن آن یقین کردیم که سلسله کوهی است و ما به افقی نزدیک میشویم که با منظرۀ جلگههای بیپایانی که دیده بودیم فرق دارد و افق ما رو به تغییر است. راه در میان علفهای بلندی