پرش به محتوا

برگه:پنج داستان.pdf/۸۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بودند هرکدام مأمور یکیشان بودیم و سرکشی می‌کردیم به حوزه‌ها و میتینگهاشان… و من مأمور حزب توده بودم و جمعه‌ها بالای پسقلعه و کلک‌چال مناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل… تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته‌جمعی به حزب توده بیپوندیم. جز یکی‌دو تا که نیامدند. و این اوایل سال ۱۳۲۳. دیگر اعضای آن انجمن‌ «امیرحسین جهانبگلو» بودو «رضای زنجانی» و «هوشیدر» و «عباسی» و «دارابزند» و «علینقی منزوی» و یکی‌دو تای دیگر که یادم نیست. پیش از پیوستن به حزب، جزوه‌ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم «عزاداری‌های نامشروع» که سال ۲۲ چاپ شد و یکی‌دو قران فروختیم و دوروزه تمام شد و خوش‌وخوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاریهای مذهبی همه‌اش را چکی خریده‌اند و سوزانده. اینرا بعدها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت‌وپلاهای دیگری نوشته بودم در حوزهٔ تجدیدنظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد.

در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیتهٔ حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و ازین مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر برای دانشجویان» که گرداننده‌اش بودم و در مجلهٔ ماهانهٔ «مردم» که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر». اولین قصه‌ام در «سخن» درآمد. شمارهٔ نوروز ۲۴. که آنوقتها زیر سایهٔ «صادق هدایت» منتشر می‌شد و ناچار همهٔ جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند. و در اسفند همین سال «دیدوبازدید» را منتشر کردم؛ مجموعهٔ آنچه در «سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی در آمده بود. به اعتبار همین پرت و

۹۱