هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعتسازی بعد سیم کشی برق بعد چرم فروشی و ازین قبیل... و شبها درس و با در آمد یك سال كار، مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگذاری سیم کشیهای متفرق. بردست «جواد »؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که اینکاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه آمد زیر برگه وجودم در سال ۱۳۲۲ - یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیك به یك متر و هشتاد از آن محیط مذهبی تحویل داده میشود به بلبشوی زمان جنگ دوم بینالملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزاردهنده قوای اشغالکننده را.
جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. ۱۳۲۵، و معلم شدم. ۱۳۲۶ در حالیکه از خانواده بریده بودم وبایك كراوات و یكدست لباس نیمدار امریکایی که خدا عالم است از تن کدام سر باز به جبهه روندهای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان» و بعد مرد امروز»و «تفریحات شب» و بعده جله «دنیا» و مطبوعات خرب توده.... و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح». کوچه انتظام، امیریه. و شبها در کلاسهایش مجانی فنارسه درس میدادیم و عربی و آداب سخنرانی. و روزنامه
دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده