برگه:پنج داستان.pdf/۶۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بعدهم باماشین خودش برمان گرداند خانه و باچه آدابی. در ماشین را باز کردن و ازین کار‌ها و آنهم برای پاپا و ماما که هنوز هم ماشین ندارند. خوب معلوم است دیگر از همان شب کار روبراه شد. بعد دعوتم کرد به مجلس رقص. یکی ار عیدهاشان. به نظرم «تنكس گیوینگ» بود. اوا! چطور نمی‌دانید؟ یك امریكا است و یك «تنكس گیوینگ». یعنى روز شکرگزاری دیگر. همان روزی که امریکایی‌ها كلك آخرین سرخ پوست‌ها را کندند. پاپا البته که اجازه داد. و چرا ندهد؟ بیرون از کلاس که من کسی را نداشتم برای تمرین زبان. زبان را هم تا تمرین نکنی فایده ندارد. بعدهم قرار گذاشته بودیم که من بهش فارسی درس بدهم. البته خارج از کلاس هفته‌ای یک روز می‌آمد خانه‌مان برای همین کار قرار گذاشته بودیم و نمی‌دانید چه جشنی بود. کدو حلوایی را سوراخ کرده بودند عین جای چشم و دماغ و دهن، وتوش چراغ روشن کرده بودند. و چه رقصی و حالا دیگر کم کم انگلیسی سرم می‌شد و توی مجلس غریبه نمی‌ماندم گذشته از ینکه ایرانی هم خیلی زیاد بود. اما حتی آن شب هم اصرار کرد آبجو نخوردم. مثل اینکه از همین هم خوشش آمد. چون وقتی برم گرداند و رساند خانه. به ماما گفت از داشتن چنین دختری به شما تبریک می‌گویم که خودم ترجمه کردم آخر حالا دیگر شده بودم یك پا. مترجم. همین جوری‌ها هشت ماه با هم بودیم. با هم سد کرج رفتیم قایقرانی، سینما رفتیم. موزه رفتیم. بازار رفتیم. شمیران و شاه عبدالعظیم رفتیم، وخیلی جا‌های دیگر که اگر او نبود من به عمرم نمی‌دیدم تا شب «کریسمس» دعوتمان کرد خانه اش دیگر شب کریسمس را که می‌شناسید پاپا و ماما هم بودند. ففرهم