برگه:پنج داستان.pdf/۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

حرف زدنش. نه. نخندید. شوخی نمی‌کنم. چنان دهنش را گشاد می‌کرد که نگو. هنوز ناخن هاش کلفت بود. معلوم بود که روزی یك خروار ظرف می‌شسته. آنوقت می‌دانید چه می‌گفت؟ می‌ گفت: ما آمدیم تمدن برای شما آوردیم و کار کردن با چراغ گاز را ما یادتان دادیم و ماشین رختشویی را... و ازین حرف‌ها. از دستهاش معلوم بود که هنوز تو خود تگزاس رخت را توی تشت چنگ می‌- زده. و آنوقت این افاده‌ها! دختر یك گاوچران بود. نه از آنهایی که تو ملکشان نفت پیدا می‌شود و دیگر خدا را بنده نیستند. نه. از آن‌هایی که گاو دیگران را می‌چرانند. البته من بهش چیزی نگفتم. اما یك مرد كه تو مجلس بود که درآمد با انگلیسی دست و پاشکسته‌اش گفت که اگر تمدن اینهاست که شما می‌گویید ارزانی همان «کمپانی» که خود سرکار را هم دنبال ماشین رختشویی می‌فرستد برای ما به عنوان تحفه. البته دختره نفهمید. یعنی انگلیسی آن مرد که را نفهمید. ناچار من برایش ترجمه کردم. آنوقت به جای اینکه جواب آن مرد که را بدهد در آمده رو به من که لابد بد اخلاق بوده‌ای یا هرزه بوده‌ای که شوهرت طلاقت داده. به همین صراحت. یعنی من برای اینکه تندی حرف آن مرد که را جبران کرده باشم و دختره را از تنهایی در. آورده باشم سر دلم را باز کردم و برایش گفتم که آمریکا بوده‌ام و شوهر امریکایی داشته‌ام و طلاق گرفته‌ام و آمده‌ام. و بعد که برایش گفتم شوهرم چکاره بود و به این علت ازش طلاق گرفتم، می‌دانید چه گفت؟ گفت این که عیب نشد. هیچکاری عار نیست... لابد خانواده‌اش دست به سرت کرده‌اند که ارتش به بچه‌ات نرسد. یا