پیاله بشوم فایده نداشت. اما آبستن که شدم به اصرار آبجو بخوردم میداد که برای شیرت خوب است. اما ویسکی هیچوقت. تا آخرش هم عادت نکردم. اما آن روزی که از شغلش خبردار شدم بی اختیار ویسکی را خشک سر کشیدم. بعدهم یکی برای خودم ریختم یکی برای آن دختره «گرل فرند»ش. یعنی مثلاً نامزد سابقش. آخر همان او بود که آمد خبر دارم کرد. و دو تایی نشستیم به ویسکی خوردن و درد دل. و حالا گریه نکن کی بکن. آخر فکرش را بکنید. آدم دیپلمه باشد، خوشگل باشد -میبینید که...- پاپاش هم محترم باشد نان و آبش هم مرتب باشد، کلاس انگلیسی هم رفته باشد ـ و به هر صورت مجبور نباشد به هر مردی بسازد، آنوقت این جوری؟؟ ... اصلاً مگر میشود باور کرد؟ اینهمه جوان درس خوانده توی مملکت ریخته. اینهمه مهندس و دکتر... اما آخر آن خاك برسرها هم هی میروند زنهای فرنگی میگیرند یا امریکایی دختر پستچی محلهشان را میگیرند یا فروشندۀ «سوپر مارکت » سرگذرشان را با خدمتگار دندانسازی را كه یك دفعه پنبه توی دندانشان کرده و آنوقت بیا و ببین چه پز و افادهای! انگار خود «سوزان هیوارد» است یا « شرلی مك لین » یا «الیزابت تایلور » بگذارید براتان تعریف کنم. پریشبها یکی از همین دخترها را دیدم که دو ماه است زن یك آقا پسرایرانی شده و پانزده روز است که آمده شوهرش را تلگرافی احضار کردهاند که بیا شدهای نماینده مجلس. صاحب خانه مرا خبر کرده بود که مثلاً مهمان خارجیش تنها نماند. و یك همزبان داشته باشد که باهاش درد دل بکند. درست هفته پیش بود. دختره با آن دو تا کلمه تگزاسی