برگه:پنج داستان.pdf/۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

من چه؟ عنکبوت، عنکبوت است. دیگر خواهرم از خیلی چیزهای دیگر ممکن است خوشش بیاید. مثلاً ازین شوهر. که پنج شش سال خانه‌اش بوده و همه‌اش مریض بوده و بچه دار هم نشده و چند بار هم کارش به مریضخانه کشیده. مگر من ازین شوهر خواهرم خوشم می‌آید؟ درست است که من از مگس هم بدم می‌آید. اما حاضر نیستم حتى یك مكس در تمام عالم بدام هیچ عنکبوتی بیفتد. خیلی هم اتفاق افتاده که بعد از ظهر ‌های گرم تابستان به عنوان بازی بی‌صدا -که مبادا بابام از خواب ببرد - مگس گرفته‌ام و برده‌ام دم سوراخ مورچه‌ها انداخته‌ام. اما هر وقت یکی از همین مگس‌ها را گرفتار تار عنکبوتی دیده‌ام، فوراً آزادش که کرده‌ام هیچ، بلکه خود عنکبوت راهم با تارو سوراخ لانهاش همه را درب و داغان کرده‌ام. اما عیب قضیه اینجاست که مگس‌ها را با تار عنکبوت هم که نجات می‌دهی دیگر به دردخور نیستند. نمی‌دانم چرا. حتماً به همین دلیل است که من اصلاً از عنکبوت بدم می‌آید. مگس وقتی گرفتار می‌شود یك جور وز وزخفه دارد. مثل اینکه صدا از ته گلویش در می‌آید. فرقی هم نمی‌کند. چه گرفتار مورچه‌ها، چه گرفتار انگشت‌های کسی مثل من که پا‌هایش را می‌چسبم و می‌گذارم بیخودی بال بزند. اما وقتی گرفتارتار عنکبوت است مثل اینکه صدایش بازهم خفه‌تر می‌شود. انگار عنکبوت‌ها دم دهان مگس را هم می‌بندند که نتواند كمك بخواهد. بابیخ حلقش را می‌گیرند... من چه می‌دانم. بعد هم اگر بخواهی مگس گیر مورچه ‌ها بیفتد باید دست كم یك بالش را بکنی تا نپرد. یا یك چوب جارو توی کونش فرو کنی که اگر هم بپرد نتواند اما با تار عنکبوت این جوری نیست