-سلام. ناهار چی داریم؟
-می بینی که ننه. علیك سلام. بابات رفت؟
-نه هنوز. بادمجانهای سرخ شده را نصفه نصفه توی بشقاب روی هم چیده بود و پیاز داغها را کنارشان ریخته بود. چند تا از پیاز داغها را گذاشتم توی دهنم و همانطور که میمکیدم گفتم:
-من گشنمه.
-برو با خواهرت سفره رو بندازین. الان میآم بالا.
دوسه تای دیگر از پیاز داغهار اگذاشتم دهنم که تا از مطبخ در بیایم توی دهنم آب شده بودند. خواهرم زیر پایه کرسی جای مادرم نشسته بود و داشت با جوراب پارههای دست بخچه مادرم عروسک درست میکرد خپله و کلفت و بد ریخت. گفتم: -گه سگ باز خودتو لوس کردی رفتی اون بالا؟
و یك لگد زدم به بساطش که صدایش بلندشد:
-خدایا! باز این عباس ذلیل شده اومد. تخم سگ!
حوصله نداشتم کتکش بزنم گرسنهام بود و بادمجانها چنان قرمز بود که اگر مادرم نسقم میکرد خیلی دلم میسوخت. این بود که محلش نگذاشتم و رفتم سراغ طاقچه اسباب و اثاثیهام. کتابهایم را گذاشتم یکطرف و کتابچه تمبرم را برداشتم و نگاهی به آن انداختم که مبادا خواهرم باز رفته باشد سرش. دیگر از دست تمبرهای عراق و سوریه خسته شده بودم. اما چه کنم که برای بابام فقط ازین دو جا کاغذ میآمد توی همه آنها یکی از تمبرهای عراق را دوست داشتم که برجی بود مارپیچ و به نوکش که میرسید باریك