حسن اتفاق مورخ جان بسلامت برد و چون زحمات چندین هزار ساله را آب برده بود از این ببعد دیگر آنها نمیتوانستند قدمت تاریخی خود را ثابت بکنند و مورخ شهیر بی تاریخ هنوز فراغت پیدا نکرده بود که تاریخی از خود جعل بکند.
چند روزیکه از این واقعهٔ ناگوار گذشت، اتفاقاً سر چهارراه یکی از جنگلهای نواحی گرمسیر، سران سپاه قبیله دست راست بقبیلهٔ دست چپ برخوردند. رئیس دو قبیله و مورخین و ریشسفیدان بعد از «بنجول موسیوه» و چاقسلامتی قرار گذاشتند که اسناد و مدارک تاریخی خودشان را برخ یکدیگر بکشند و جشن باشکوهی بمناسبت کشف نقطهٔ متقاطرهٔ نشیمنگاه باباآدم برپا بکنند.
قبیلهٔ دست راست، فوراً صندوقهای اسناد تاریخی خود را میان میدان حمل کرد و از قبیلهٔ دست چپ تقاضای ارائه اسناد تاریخی نمود. مورخ قبیلهٔ دست چپ هرچه عز و جز و ناله و زاری کرد و قسم خورد و هفت قدم رو بحضرت عباس رفت که اسنادش در رودخانه غرق شده، بخرج قبیلهٔ دست راست نرفت. مورخ قبیلهٔ دست راست که بخودش میبالید فرمان داد در یکی از صندوقها را باز کردند و یک تکه پوست درخت فسیلشده (محجر) را برداشت و در مدح یکی از رؤسای خود با آب و تاب خواند که آن قائد عظیمالشأن جنتمکان خلدآشیان «یک روز دیگ غضبش بجوش آمده و حکم کرد که دوهزار گوش و بینی ببرند و شاعر بذلهگوئی شب در مجلس انس او قصیدهای باین مضمون گفته که: کاشکی هریک از اتباع تو دوهزار گوش و