برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۷۵
قضیهٔ زیر بته

از ما بشوند. بهرحال میخواهم امروزه وظیفهٔ مهمی را بعهدهٔ شما بگذارم و آن از این قرار است که مایلم حدود و ثغور این دنیائی که برای خاطر ما آفریده شده و بما سپرده شده، نقطهٔ متقاطره Antipode اینجائی که رویش نشسته‌ام کشف بکنم. از این رو شما را مأمور میکنم که همین الان بدون فوت وقت؛ یکی از طرف راستم و دیگری از طرف چپم راه بیفتید و سر راه خودتان از پراکندن عدل و انصاف و آزادی و تمدن هیچ کوتاهی نکنید و مقدمهٔ نظام جدیدی را فراهم کنید و هر کجا بهم رسیدید آنجا نقطهٔ متقاطره نشیمنگاه من خواهد بود و این افتخار را شما خواهید داشت که در آن محل علامتی بگذارید و جشن مفصلی برپا سازید و زود برگردید و گزارش مسافرت خودتان را از لحاظ ما بگذرانید.»

این نطق با کف زدن ممتد حضار خاتمه یافت، و پسرها با پدر و مادر روبوسی و خدانگهداری کردند و از توی حلقه ياسين رد شدند و هفتا کفش آهنی و هفتا کلاه آهنی و هفتا عصای آهنی با اینکه هنوز آهن کشف نشده بود، با خودشان برداشتند و پای پیاده روانه شدند. — چون در آن زمان نه بالون بود نه گراف زیپلن و نه راه‌آهن و نه فونیکولر و نه اسب و الاغ و قاطر زیرا این موجودات اخيرالذكر هنوز بتوسط خدا اختراع نشده و پا بعرصهٔ وجود نگذاشته بودند و آخرین تیر در ترکش آفرینش بشمار میرفتند، لذا اولاد آدمی بجز دو پای نحیف و دو دست عنیف خود وسیلهٔ حمل و نقل دیگری نداشت.

پسربزرگه که در خانه باباش را و از کرده بود و اجاقش را روشن