برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۷۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۷۶
ولنگاری

کرده بود، با دار و دسته‌اش از طرف راست راه افتاد و پسر دومی از طرف دست چپ: بابا و ننه هم فارغ‌البال مشغول عیش و عشرت شدند و نفس راحتی کشیدند.

حالا آدم اینجا را داشته باشیم به‌بینیم چه بسر پسرهایش آمد. چه دردسرتان بدهم، پسر بزرگه تشکیل قبیلهٔ دست راست را داد و پسر کوچیکه هم رئیس‌الوزرای قبیلهٔ دست چپ شد. سالها آمد و سالها رفت آش پشت پای آنها را هم سر هفته ننه حواهه و بابا آدمه خورده بودند و دم دهنشان را هم پاک کرده بودند. این دو قبیله سیخکی بطرف مقصد نامعلوم خودشان روانه بودند و مثل ساعت کرونومتر طی طریق مینمودند و خم به ابروشان نمیآمد. (پس معلوم میشود که دور زمین خیلی وسیع بود و آدم با ذوق سلیم و رأی مستقیم خود باین مطلب پی نبرده بود که بپسرهایش گفت زودتر برگردید و خبرش را برای من بیاورید و یا حقه زده بود و آنها را دنبال نخود سیاه فرستاده بود.)

باری در میان این دو قبیله شعرا و فضلا و دانشمندان گردن‌کلفت زبردستی پیدا شدند که همهٔ وقت خود را صرف مدح و ثنای رئیس قبیلهٔ خودشان میکردند و دمش را توی بشقاب میگذاشتند و دورش اسفند دود میکردند. اگرچه در آنزمان هنوز عادت به ضبط و ربط وقایع تاریخی نداشتند و قلم روی کاغذ نمیگذاشتند ولی از غرایب روزگار هریک ازاین دو قبیله مورخ شهیری پیدا کردند که با آن سوادن داریشان اتفاقات و پیش‌آمدهای تعریفی روزانه رئیس قلدر خود را با مدح و ثنا و آب و تاب برشته تحریر درمیآوردند و طرف توجهات مخصوص همایونی رئیس قبیله واقع میشدند. — البته این اقدام نه از