برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۶۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۶۹
قضیهٔ مرغ روح

آن پیرمرد باستانی، ریش نورانی خود را خاراند و گفت: «اسرار من خیلی ساده است. من حافظ را کپیه کردم اینقدر عمر کردم. شما آنرا چاپ کنید دو برابر من عمر میکنید.» یک مرتبه فریاد: «البته، صد البته» از علما و مخبرین جراید در صحن غار طنین‌انداز شد. مرغ روح متخصص حافظ از شادی در بدنش نمیگنجید، بلند شد خیلی با احترام نسخهٔ خطی خود را از توی دولابچه در آورده به مخبرین جراید و علمای کلدانی و سریانی تقدیم نمود آنها تعظیم نموده گفتند: «سایهٔ عالی مستدام!»

آنها از یکدر بیرون رفتند و از در دیگر یکفرشتهٔ نکره‌ئی وارد شد که یکدستش یک قفس خالی بود و دست دیگرش کپی تندنویسی‌شدهٔ حافظ. فرشته گفت: «زود باش قبض روحت را که پاراف کردم بده باطل کنم. مرغ روحت را هم بچپان توی قفس.» متخصص حافظ گفت: «این نسخهٔ خطی چیست؟ بده من از رویش کپی کنم.» فرشته جواب داد: «این یک نسخه رونوشت حافظ خودت است، چون گفتی طلسم اعظم عمر درازکنی است، همه مردم از رویش کپی کردند. من هم یک نسخه از رویش تندنویسی کردم تا عمرم تند تند درازتر شود.» متخصص حافظ با وجودیکه سه رج دندان صدسالگی توی دهنش بود هنوز نمیدانست که مردم صبح زود من و سلوی میخورند، چاپ ور افتاده، شعرهای حافظ بکلی عوض شده و بصورت کلمات قصار در آمده، هیچکس نمیداند آب رکناباد در کجای دنیا واقع بوده. تو لب رفت ولی در جواب فرشته گفت: «البته ، صدالبته،» بعد مرغ روح خود را دودستی توی قفس کرد و قالبش تهی گردید.