برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۷۰
ولنگاری

فرشته رفت بدرگاه سگ چهار چشم در دوزخ. دید سگ چهار چشم در دوزخ جورابش را وصله میزند، گفت: «آقای سگ چهار چشم در دوزخ!» سگ چهار چشم در دوزخ همینطور که سرش پائین بود گفت: «جان سگ چهار چشم در دوزخ!» فرشته گفت: «این هم مرغ روح متخصص حافظ!» سگ چهار چشم در دوزخ با دستش اشاره بدالان تاریکی نمود و اصلا رویش را برنگردانید. فرشته قفس را برد میان قفسهای کهنهٔ خاک‌نشستهٔ دیگر آویزان کرد. مرغ روح متخصص حافظ، یک مرغ شپشک‌زده گرگرفته بود. همهٔ مرغها با نگاه کنجکاو باو مینگریستند. مرغه خیلی با تأنی دور خودش چرخ میزد و با صدای دو رگه میخواند:

«حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو!»

همهٔ مرغها ساکت شدند و انگشت حیرت بمنقار گزیدند و بزبان حال با هم میگفتند: «چه مرغ ادیبی! حیف که این رباعی در دیوانش چاپ نشده تا ما بتوانیم آنرا از حفظ کنیم!»

اما سگ چهار چشم در دوزخ که جورابش را وصله میزد، چون گوشش سنگین بود هیچ حرف آنها را نشنید.