برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۶۸
ولنگاری

میدرخشیدند. روزها هم با اشعهٔ نامرئی تبادل افکار میکردند. به محافظت آنها یکدسته تاریک‌فکر گماشته بودند که سر ساعت به آنها ویتامین و ویتاکولا میدادند. از آنجا که این تاریک‌فکرها قدر روشن‌فکرها را نمیدانستند و به مادیات علاقه‌مند بودند، یکروز که با هم مسابقهٔ فوتبال داشتند کلهٔ روشن‌فکرها را بجای توپ فوتبال استعمال کردند و کله روشن‌فکرها را درب و داغون نمودند. از اینرو لطمهٔ شدیدی بر پیکر اجتماعات آنزمان وارد نمودند. و بورس معلومات را بطرز فاحشی پائین بردند. ولی برای روز مبادا گروهی از علمای کلدانی و سریانی را نگاهداشته بودند اگرچه از وجود آنها چندان استفاده‌ای نمیکردند. با وجود ترقیات روزافزون مردم از شدت تمدن عمرشان مثل آفتاب لب بام کوتاه شده بود، هنوز پشت لبشان عرق نکرده بود که لبیک حق را اجابت کرده قالب تهی میکردند.

یکروز صفحهٔ تلویزیونها پر شد از خبر تازه‌ای، که موجودی کشف شده که از زمانهای باستانی تا حالا ادامه بزندگی داده و ریشش تا پر شالش آمده و سه رج دندان صدسالگی توی آروارهایش خوابیده است. فوراً علمای کلدانی و سریانی با دسته‌ای از مخبرین جراید بطرف غاری که این موجود منزل داشت حمله کردند. از در که وارد شدند، شرط احترام را بجا آورده گفتند: «قربان محبت سرکار. مخلص بندگان عالی. ما آمده‌ایم تا از اسرار زندگی دراز شما استفسار نمائیم. در اثر این خدمت شایان شما، ما نام نامی شما را اول برنامه‌های تلویزیونها ثبت خواهیم کرد تا باعث تشویق و عبرت سایر موجودات گردد.»