نیایی، ریختش از دنیا برگشته هنوزم دسوردار نیس، کودوم قرمساقه که بغل تو بخوابه؟.
ولی صاحبسلطان بیآنکه وقعی بگفتهٔ فضهباجی بگذارد به علویه میگفت: «خوب، خوب واسیه من بیخود خطونشون نکش کسی از تو واهمه نداره، اونیکه از خدای جونداده نترسه از بندیه کونداده نمیترسه. پنجهباشی شاهدته؟ بروباه گفتن: شاهدت کییه گف دمبم. این دیگه چیزی نیس که بشه حاشا کرد، عالم و آدم میدونن.. خودم بچشم خودم دیدم. من دندونم درد میکرد، رفتم اطاق زنخان یه یک وافور کشیدم، وخت برگشتن رفتم سری بگاری مرادعلی بزنم دیدم عباسقلی جلو در گاری نشسته بود با ارسیهای جیر تو بازی میکرد. بمن اشاره کرد کسی نیس، اما من دیدمت. چون با مرادعلی مییونمون شیکرآب بود نخواسم بلندش بکنم. بعد اومدم در اطاقت اونجام نبودی. آقاموچول بیدار بود — آقاموچول بوگو بهبینم دیشب علویه تو اطاق شما اما بود؟
آقاموچول تا لالههای گوشش سرخ شد، ساکت ماند، علویه رویش را کرد به آقاموچول:
«– سخ لالبازی درآوردی، مگه آرد توی دهنته؟
آقاموچول: «من نمیدونم، من ندیدم.. خوابیده بودم.»
علویه کوس بست بطرف آقاموچول: «– چشمهات آلبالو گیلاس میچید؟ نمکم کورت کنه! خوشم باشه، حالا امامزادهای که خودمون درس کردیم داره کمرمون میزنه. پسریه جرتقوز علقهمضغه، یادت هس ترو من از کجا جموجور کردم؟ خواسم