می پرداختند، در ادبیات آذری آن روزگار به خوبی منعکس شده است.
برای نمونه داستان «اوستا زینال» را از جلیل محمدقلیزاده و نمایشنامهٔ «سرگذشت مرد خسیس» را از میرزافتحعلی آخوندوف نام میبریم.
اغلب شدت فقر و بیکاری بود که تودهٔ مردم از دهقان و شهری را به آن سو میکشاند.
هنوز هم پیرمردان آذربایجان فراموش نکردهاند که چگونه هرازگاهی بار سفر میبستند که بروند کیسهها را پر کنند و برگردند. حتى زوار مشهد از راه قفقاز و بالای دریای خزر خود را به مشهد میرساندند و هم از آن راه برمیگشتند. البته انتخاب چنین راه دوری به سبب ناامنی راههای داخلی کشور و تعرض راهزنان سر گردنهها بود.
از این رهگذر نیز مقداری لغت روسی وارد زبان آذربایجان شده است. این رفت و آمدها ناگزیر راه چیزهای تازه و افکار نو را به داخل کشور باز میکرد و سبب بیداری مردم میشد. سفر استانبول نیز همین اثر را داشت.
آذربایجان همیشه به طریقههای گوناگون با استانبول در تماس بودهاست. چنان که در دورۀ استبداد محمد علی میرزا و شدت جنگهای تبریز، در استانبول انجمنی به نام سعادت دایر شد که بیشتر اعضایش از میان بازرگانان آذربایجان بودند و خود را نمایندهٔ