–خوب، میفرمودید.
البته هنوز در قید حیات… اما خانم را برای موقعیتهای نامناسب… لابد میدانید که اتوبوسهای کرمانشاه از کجا حرکت…
حتم دارم که نظامیهای آن سر دنیا هم فاجعهٔ هیروشیما را با همین تعبیرها به واشنگتن و مسکو گزارش دادهاند. و اصلا بدیش این بود که تا گوشی حرف میزد من نمیتوانستم خودم را جمع و جور کنم. یا فکرم را. یارو که دست بسر شد زنم را کشیدم پای میز. هنوز گریه میکرد. یک چایی برایش ریختم و:
–میگذاری بفهمیم چه باید کرد؟
–مگر چه شده؟… من الان دق میکنم. آخر بگو چه شده؟
در چشمهایش میخواندم که چیزی شنیده است. اما هنوز جرأتش را نداشت. هنوز خبر در ذهنش تهنشین نکرده بود. این بود که سکوت کردم و سیگاری… و
–بجای دق کردن بهتر است به پیشباز واقعه برویم. حاضری؟
–من خودم را میکشم.
-همین دوازده هزار نفری که زیر هوار زلزله رفتهاند کافیست. پاشو برو لباست را بپوش.
که هق هق کنان رفت. یکی دو جا را با تلفن گرفتم. و