تو ردشان را گم کردهای. بله. در میدان واقعیت!
دیگر از یادم رفته است که چندبار با این آزمایشها خودم را در حد یک خرگوش آزمایشگاه گذاشتهام و چه پولها دادهام تا قد و قامت فسقلی این حضرات را تماشا کنم. اما انصاف باید داد که اگر این قضیه نبود من هرگز نمیدانستم میکروسکپ چه جور چیزی است و چه جور کار میکند. و این خودش آنقدر مهم بوده است که همهٔ آن از نارفتنها و بیزاریها و پادردها را فراموش میکردهام و تا دو سه روز همهاش در این فکر بودهام که پدر سوختههای ریقو! عجب میدویدند! و درست مثل خودت. پس بیخود نیست که تو آنقدر عجولی! و آنقدر تند میروی! عین این بینهایت کوچکهای خودت. و درست همانطور معلوم نیست بکجا؟… و همین مشغلهٔ فکری چه بدادم میرسیده است که گاهی اصلا فراموش میکردهام که شدهام مشتری پر و پا قرص آزمایشگاهها. هر ماه یک بار، و هربار پس از یک دوره تستوویرون و ویتامین آ و عصارهی جگر و پانگا دوئین … تا شاید در هر میدان یکی به تعداد حریفان بیفزایی.
اینها همه درست. توجیه علمی قضیه و دیدار واقعیت. اما اگر این همه کافی بود که پس از چهارده سال هنوز در متن نگاههای ما و در حاشیهٔ سکوتهامان و در زمینهٔ هر جر و منجری این بی تکلیفی خوانده نمیشد. و اصلا بدیش این بود که از