اروپایی نوعی دست نشاندگانایشان بودند. به عنوان تنها یک مثال اشاره کنم به تاجگذاری ناپلئون که تا در حضور شخص پاپ عملی نشد خیالش راحت نشد و این همه یعنی که روشنفکر عصر روشنایی که نوعی پیشوای شهرنشینی صنعتی شده بود، میدید که تا اعتبار سلطنت دنیایی مسیحیت در چشم عوام الناس باقی است، کتابهای قانون او و مجالس قانونگذاریش اعتباری نخواهد داشت؛ و به همین دلیل بود که نخست به زبان «لوتر» و سپس در زبان «ولتر» و «روسو» با قدرت دنیایی کلیسا به مبارزه برخاست تا قدرت محلی و ملی را برای همشهریان خود به دست بیاورد. پس قیام او در مقابل مسیحیت قیامی بود سیاسی و مهمتر از آن اقتصادی چون استقلال طبقهای که او بدان وابسته، بود فقط وقتی حاصل میشد که نظارت پاپ بر وجدان مذهبی مردم قطع میشد. در آن زمان یک پاپ بود و یک اروپا - و پاپ دیگری در تمام شرق اروپای ارتدکس - درحالی که هر تکه از اروپا، ملتی بود با زبانی و ادبی و روحیاتی جدا؛ و صنعت و تجارتی دیگر واصلاً بصراحت میتوان دید که نهضت پروتستان در قلمرو مسیحیت، خود، نهضت بورژوازی آلمان بود برای ایجاد وحدتی که عاقبت در حضور سربازان ناپلئون بدست آمد.
این وضع روشنفکر عصر روشنایی؛ آن وقت روشنفکر ایرانی در صد سال پیش چه موضعی داشت؟ آیا نوعی خلافت اسلامی از خارج بر او مسلط بود؟ که میدانیم حتی سید جمال افغانی به دربار عثمانی پناهنده شد. یعنی که «باب عالی» را منشأ خطری نمیدید. علاوه