برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۲۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اما آنچه از من پرسیده‌ای دو سر دارد یكسر آن مربوط است به تجربیات من که هزاری هم تلخ باشد یا شیرین یا جالب یا مبتذل به هر صورت بوی پیری می‌ دهد و اصلاً به درد تو نمی‌خورد و سردیگرش مربوط است به خودتو. و در این مورد هر چه من بگویم بیهوده است و هر پیشنهادی پا هر راه و چاره‌ای. تو باید خودت آنچه را که می‌خواهی بسازی راستش اگر به من هم کسی در بیست سالگی‌ام توصیه می‌کرد که فلان راه سیاسی را برو یا نرو و حال آنکه هیچکس این کار را نکرد اصلاً به حرفش گوش نمی‌دادم و حالا تو نیز همان وضع را داری. گرچه از بیست سالگی گذشته‌ای ولی خوشبختی اینجاست که تو خودت جواب خودت را داده‌ای و گرنه زبان و قلم، من مارافسا هم که بود یا یخرج الحی من المیت می‌کرد، هیچ دردی از تو را دوا نمی‌کرد آن وقت اینجای قضیه مربوط به خود من است. چرا که می‌دانی خیلی کم پیش می‌آید چنین فرصتی که بنشینی و به عنوان دیگری سنگ‌ها را با خودت وا بکنی و این قضیه درست به اسباب بازی‌های تازه در آمده‌ای می‌ماند که پدر مادر‌ها برای بچه هاشان می‌خرند ولی خودشان کیفش را میکنند و دلشان دم به ساعت از این می‌تپد که مبادا بچه‌ها کوکش را بشکنند یا فنرش نکند در برود.

قرار شد مرتب باشم از همه تجربیاتم که همه‌اش راستی قربان یك گونی كاه فقط یكیش را برایت می‌نویسم قاب کن بزن بالای سرت. یا توی یك كاسه گلاب بشود و به هر کدام از هموطن‌های خانم باز یك قاشقش را بخوران برای بخت گشایی و رگ کردن عرق، حمیت خاصیت‌های فراوان دارد.

اوایل بهار ۳۲ بود و من داشتم خانه می‌ساختم و احساس می‌کردم که آجر روی آجر گذاشتن و درخت کاشتن و به عمله بنا‌ها مزد دادن و با میراب دعوا کردن و كلاه سر مأمور شهرداری تپاندن هم لذتی دارد و خانه روز به روز بالاتر می‌آمد و وسط صحرا کم کم شکل می‌گرفت همانطور که حضار در مجلس بحث و انتقاد نیروی سوم، روز به روز انبوه‌تر می‌شدند شاید خنده‌ات بگیرد ولی آن روز‌ها من عضو كمیته مرکزی بودم و مسؤول، تبلیغات حوزه و جلسه وروز نامه و کمیته.... ناهار بازاری بود صبح تا غروب با عمله‌ها سروکله میزدم و از غروب تا نیمه‌های شب با کارگر‌ها و زحمتکش‌ها می‌بینی که فقط اسم عوض شده بود. الغرض یك روز خنجی آمد توی کمیته مرکزی و در غیاب وثوقی شروع کرد به پرت و پلا گفتن و