حیاتی برای بقای شخصیت خویش بپذیرد من اگر از شر این بیماری گریختم که تازه حتم (ندارم یکی به این علت بود که به این قلم پناه بردم و دیگر به این علت که سر تا پای «کندوکاو روزنامهها» که در «شاهد» یکسالی دوام داشت (۲۹ تا ۱۳۳۰) همۀ زهرهای ناشی از این بیماری را از این تن گرفت و بیامضاء بر ورق کاغذ گذاشت.
و آشناییام با ملکی در همین قضیهٔ روزنامه «شاهد» بود که جدیتر شد اواسط ۱۳۲۹ بود و من تازه با «سیمین» ازدواج کرده بودم و حقوق دو نفریمان کفاف معاش را نمیداد و در جستجوی کار دیگری بودم که سید میر صادقی پیدا شد با یک پیشنهاد که «بیا و برای «شاهد» کارکن. به ماهی ۳۰۰ تومن» جبهه ملی داشت روی کار میآمد و «شاهد» نیمه ارگانی بود و احتیاج هم که بود، و شدم روزنامهنویس ماه اول کار کردم خبری از مزد نشد و ماه دوم نیز و باز خبری نشد. اما «شاهد» زبانی شده بود و تنهاییهای از ۲۶ تا ۲۹ را در آن چساره میشد کرد و روزهایی بود که روزنامه را سر دست میبردند و «بقائی» و «مکی» شخصاً شمارههایش را در کوچه و بازار میفروختند و مقدمات عروج جبهه ملی بود. این بود که به توافق سید یک روز رفتم سراغ «ملکی». که دکانی است و این جوری است و مزدش نمیرسد. اما دست کم تریبونی که هست، پس چرا معطلید؟ که «ملکی» شروع کرد اول بیامضاء مقاله میداد. وبعد یک روز مقالهاش آمد در باب «ملی کردن صنعت نفت» که سید و من دادیم چیدند. اما ستونهای چیده شده مقاله یک هفتهای روی میز مطبعة