وکلی با روشنفکر «متروپل» دارد. که اولی در حوزه نیمه مستعمرهای و دومی در حوزه اقتدار کمپانی و به عنوان عامل استعمار عمل میکنند. و ناچار موضعگیریهایشان هرگز نمیتواند یکسان باشد در قبال حکومت یا در قبال روحانیت یا در قبال ابزارهای تبلیغاتی و ارتباطی چون به احتمال قریب به یقین اگر روشنفکر «متروپل» چنین دست بازی در آزاداندیشی پیدا کرده به علت وجود میدانهای بازی بوده است که برای تجربه در اختیار داشته از وسایل فنی گرفته تا رفاه اجتماعی و صحنه گسترده مستعمرات و بال عریض و طویل ماشین که زیر پای او همچو قالیچه سلیمان گسترده بوده و هست و روشنفکر ایرانی نه تنها چنین میدان گستردهای برای اثر گذاشتن نداشته و ندارد بلکه هنوز در داخل دچار مشکل بی سوادی است، یا دچار زبانهای اقلیت (ترکی، کردی، عربی)؛ و اگر برای او خوانندهای هم مثلاً در افغانستان و پاکستان و تاجیکستان بالقوه وجود دارد، مرزهای ستبر میان این ممالک که هر کدام به اتکای سیاستهای وحدت ملی! قد برافراشتهاند؛ مانع دست آخر تأثیر گذاشتن او و آرای او است در جماعت بیشتر. و با توجه به همین میدان حقیر تجربه است که آخرین راه حل روشنفکر در ۵۰ ساله اخیر وسوسه شرکت یا عدم شرکت در حکومتها شده است. که بکنم یا نکنم؟ اگر بکند چه جور شرکت کند در این حکومتهای دست نشانده - با آن همه اصول که او دارد - و اگر نکند چه کند با بیکارگی ناشی از بیاثر ماندن؟ و با اینهمه احتیاجی که به وجود او هست؟ همین جوری است که روشنفکر ایرانی به محض اینکه پا به