پرش به محتوا

برگه:خودآگاهی و استحمار.pdf/۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

_نه آقا نذری بوده پول کدامه؟

(عموم میگفت )فهمیدم که این سید آمده به بهمن آباد، و حاج دایی گفته که هر وقت به مزینان رفتی این ده تأخروس را هم پیش آقا - عموی ما ) ببر. او هم میگوید برگشتنی می برمشان .

می آید مزینان پیش عموی ما و میگوید که در بهمن آباد خروسهای عالی و ارزان هست یکی پنج تومن پولها را میگیرد و میرود و خروسهای نذری را می آورد!

عمویم تعریف میکرد که در همین موقع که داشتیم راجع به خروسها حرف میزدیم یک مرتبه سید وارد میشود و میبیند که خود حاج دایی که خروسها را داده نشسته پهلوی ،عمو تا وارد شد و ما خواستیم بپرسیم که " خوب " سرخروس پیدا ، دم خروس پیداست! یک مرتبه با یک حالت غیرعادی داد کشید که:

_آقا چه نشسته اید؟ دو تا خون جلوی خانه تان افتاده سه نفر دیگر رفتند دنبالش ، یکی دیگر از بین رفته ، خانه فلانی آتش گرفته .

_با عجله باهمان لباس از خانه زدیم بیرون ، توی بازار ، دیدیم هیچکس نیست! یکی دو نفر نشسته اند و بی خیال دارند چیق میکشند ! پرسیدیم کی بود ؟کجا " ! چی بود؟، هیچ

۷۴