در عالم مادی، در عالم طبیعت بکند. چه کار؟ خالق بودن، آگاه بودن، تدبیر کردن، انتخاب کردن، و آزاد از همه "جبر"ها بودن. همه این خصوصیات که فقط خصوصیات خداوند است در عالم، همه در درجات پائینتری به انسان منسوب شده: "آگاه، دارای اراده، انتخاب کننده، آفریننده، تغییر دهنده، عصیان کننده، تسخیر کننده تمام نظام طبیعت و برهمزننده تقدیر تاریخش جامعهاش، و حتی ذاتش."
روزمرگی یک چنین موجودی، که دارای ارزشهای خدایی است، دنبال زندگی روزمره میافتد. و این قاتل هر انسان زندهای است. منجلابی که در آن عزیزترین ارزشهای خدایی انسان، هر روز فرو میرود. زندگی، زندگی روزمره، زندگی تکراری، زندگی دوری، همان زندگی دوری که بر "همه زندگی"ها، از آمیبها و میکربها گرفته تا جانوران و نباتات حاکم است. آدم در همان دور احمقانه میافتد. دوری که در آن هِی بخورد، ه،ی بخوابد ، هی پا شود، کار کند برای اینکه بخورد، بخورد برای اینکه کار کند، کار کند برای اینکه بخورد، بخورد، بخورد برای اینکه کار کند، کار کند برای فراغت، فراغت برای کار، تولید