این برگ همسنجی شدهاست.
۳۳۱
وَ اِن دُعیتُ بِخُلدٍ و صِرتُ ناقِضَ عَهدٍ | فما تطیّب نفسی وَ مَا استَطابَ مَنَامی[۱] | |||||
امید هست که زودت ببخت نیک ببینم | تو شاد گشته بفرماندهیّ و من بغلامی | |||||
چو سلک در خوشابست شعر نغز تو[۲] حافظ | ||||||
که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی |
۴۷۰ | سینه مالامال دردست ای دریغا مرهمی | دل ز تنهائی بجان آمد خدا را همدمی | ۱۳۲ | |||
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو | ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی | |||||
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت | صعب روزی بوالعجب[۳] کاری پریشان عالمی | |||||
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل | شاه ترکان فارغست از حال ما کو رستمی | |||||
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست | ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی | |||||
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست | رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی |
- ↑ حاصل معنی بیت آنکه «اگر مرا ببهشت دعوت کنند در صورتیکه یعنی بشرط اینکه عهد دوستی را بشکنم هرگز نفس من بدان راضی نخواهد شد و هرگز خواب خوش برای من میسّر نخواهد گردید،– و ناگفته نگذریم که «استطاب» باین معنی در عربی متعدّی است و اینجا لازماً استعمال شده است و در همهٔ نسخ موجوده بهمین نحو است و توجیه این فقره برای من ممکن نشد،
- ↑ چنین است در ر، سایر نسخ: نظم خوب تو، یا: نظم پاک تو، یا: نظم شعر تو،
- ↑ نخ: بلعجب،