برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۳۲
  آدمی در عالم خاکی نمی‌آید بدست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی  
  خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان[۱] آید همی  
  گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق  
  کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی  
۴۷۱  ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی  ۴۷۶
  قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی  
  بیا که خرقهٔ من گر چه رهن میکده‌هاست ز مال وقف نبینی بنام من درمی  
  حدیث چون و چرا دردسر دهد ایدل پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی  
  طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی  
  دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم به آنکه بر در میخانه برکشم علمی  
  بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند[۲] بیک پیاله می صاف و صحبت صنمی  
  1. چنین است در شرح سودی و غالب نسخ چاپی، و همین صواب است و اشاره است بمطلع قصیدهٔ معروف رودکی: بوی جوی مولیان آید همی بوی یار مهربان آید همی، در سایر نسخ این کلمه بکلّی محرّف است و جوی مولیان ضیاعی بوده‌ست در بیرون شهر بخارا بسیار با نزهت و ملوک سامانیّه در آنجا کاخها و بوستانها ساخته بودند (رجوع شود بچهار مقالهٔ نظامی عروضی سمرقندی چاپ لیدن ص ۳۳ و ۱۶۰)،
  2. چنین است در جمیع نسخ مگر خ که «نفروشند» دارد با نون،