برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۲۹
۴۶۸  که برد بنزد شاهان ز من گدا پیامی که بکوی می‌فروشان دو هزار جم بجامی  ۴۵۴
  شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم که بهمّت عزیزان برسم به نیک نامی  
  تو که کیمیافروشی نظری بقلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی  
  عجب از وفای جانان که عنایتی[۱] نفرمود نه بنامهٔ پیامی نه بخامهٔ سلامی  
  اگر این شراب خامست اگر آن حریف پخته بهزار بار بهتر ز هزار پخته خامی  
  ز رهم میفکن ای شیخ بدانهای تسبیح که چو مرغ زیرک افتد نفتد بهیچ دامی  
  سر خدمت تو دارم بخرم بلطف و مفروش که چو بنده کمتر افتد بمبارکی غلامی  
  بکجا برم شکایت بکه گویم این حکایت که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی  
  بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ  
  که چنان کشندهٔ را نکند[۲] کس انتقامی  
۴۶۹  اَتَتْ روائِحُ رَنْدِ الحمِیٰ[۳] وَ زادَ غرامی فدای خاک در دوست باد جان گرامی  ۴۶۱
  1. چنین است در خ، غالب نسخ: تفقّدی،
  2. چنین است در عموم نسخ قدیمه، نسخ جدیده: نکشد،
  3. چنین است در سودی، سایر نسخ: زند، یا: زید، و آن تصحیف است، - و رَند بفتح راء مهمله و سکون نون و در آخر دال مهمله نوعی درخت خوشبو است و گویند عود یا مورد برّی است، و حِمی بکسر حاء مهمله و فتح میم و در آخر الف که بصورت یاء نوشته میشود بمعنی قرقگاه است یعنی علف‌زاری که حکّام برای چرای چهارپایان خود از غیر منع کنند و اتّساعاً مطلق مواضعی که قرق و ممنوع از غیر باشد، و در عرف شعراء عرب غالباً بمعنی محل اقامت معشوق که دست هیچکس بدان نمیرسد استعمال میشود،