برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۲۸
  من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت این قصّه اگر گویم با چنگ و رباب اولی  
  تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست در سر هوس ساقی در دست شراب اولی  
  از همچو تو دلداری دل برنکنم آری چون تاب[۱] کشم باری زان زلف بتاب اولی  
  چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی  
  رندیّ و هوسناکی در عهد شباب اولی  
۴۶۷  زان می عشق کزو پخته شود هر خامی گر چه ماه رمضانست بیاور جامی  ۴۳۷
  روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف[۲] شمشادقدی ساعد سیم اندامی  
  روزه هر چند که مهمان عزیزست ایدل صحبتش[۳] موهبتی دان و شدن انعامی  
  مرغ زیرک بدر خانقه اکنون نپرد که نهادست بهر مجلس وعظی دامی  
  گله از زاهد بدخو نکنم رسم اینست که چو صبحی بدمد در پیش افتد شامی  
  یار من چون بخرامد بتماشای چمن برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی  
  آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی  
  حافظا گر ندهد داد[۴] دلت آصف عهد  
  کام دشوار بدست آوری از خودکامی  
  1. چنین است در اغلب نسخ خ: ناز
  2. چنین است در خ ق، بعضی نسخ: ساق،
  3. بعضی نسخ: رفتنش،
  4. خ م: کام،