این برگ همسنجی شدهاست.
۳۱۶
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن | که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری | |||||
ببوی زلف و رخت میروند و میآیند | صبا بغالیه سائیّ و گل بجلوه گری | |||||
چو مستعدّ نظر نیستی وصال مجوی | که جام جم نکند سود وقت بیبصری | |||||
دعای گوشهنشینان بلا بگرداند | چرا بگوشهٔ چشمی بما نمینگری | |||||
بیا و سلطنت از ما بخر بمایهٔ حسن | وزین معامله غافل مشو که حیف خوری | |||||
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است | نعوذ بالّله اگر ره بمقصدی نبری | |||||
بیمن همّت حافظ امید هست که باز | ||||||
اَری اُسامِرُ لیلایَ لیلة القمر |
۴۵۳ | ای که دایم بخویش مغروری | گر ترا عشق نیست معذوری | ۴۹۴ | |||
گردِ دیوانگان عشق مگرد | که بعقل عقیله[۱] مشهوری | |||||
مستی عشق نیست در سر تو | رو که تو مست آب انگوری | |||||
روی زردست و آه دردآلود | عاشقانرا دوای[۲] رنجوری |
- ↑ عقیله در اصل بمعنی زن مخدّرهٔ گرامی شریف نجیب است و سپس اتّساعاً بر هر چیبز نفیس شریف اطلاق کنند از ذوات و معانی،– «و عقیلة کلّ شئ اکرمه و فی حدیث علیّ (رض) المختصّ بعقائل کراماته جمع عقیلة و هی فی الاصل المرأة الکریمة النّفیسة ثمّ استعمل فی الکریم من کلّ شئ من الذّوات و المعانی و منه عقائل الکلام» (لسان العرب)،
- ↑ چنین است در جمیع نسخ خطّی موجود نزد اینجانب بدون استثنا، نسخ چاپی: گواه،