این برگ همسنجی شدهاست.
۳۱۵
ساقی بمژدگانی عیش از درم در آی | تا یکدم از دلم غم دنیا بدر بری | |||||
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست | آن به کزین گریوه سبکبار بگذری | |||||
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج | درویش و امن خاطر و کُنج قلندری | |||||
یک حرف صوفیانه بگویم اجازتست | ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری | |||||
نیل مراد بر حسب فکر و همّتست | از شاه نذر خیر و ز تو توفیق یاوری | |||||
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی | ||||||
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری |
۴۵۲ | طفیل هستی عشقند آدمیّ و پری | ارادتی بنما تا سعادتی ببری | ۴۶۸ | |||
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش | که بنده را نخرد کس بعیب بیهنری | |||||
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند | بعذر نیمشبی کوش و گریهٔ سحری | |||||
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار | که در برابر چشمیّ و غایب از نظری[۱] | |||||
هزار جان مقدّس بسوخت زین غیرت | که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری | |||||
ز من بحضرت آصف که میبرد پیغام | که یاد گیر دو مصرع ز من بنظم دری | |||||
بیا که وضع جهانرا چنانکه من دیدم | گر امتحان بکنی مَی خوریّ و غم نخوری |
- ↑ چنین است در خ س ر، بعضی نسخ: نه در برابر چشمی نه غایب از نظری.