برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۲۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۹۲
  گرفته ساغر عشرت فرشتهٔ رحمت ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده  
  ز شور و عربدهٔ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده  
  سلام کردم و با من بروی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده  
  که این کند که تو کردی بضعف همّت و رای ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده  
  وصال دولت بیدار ترسمت ندهند که خفتهٔ تو در آغوش بخت خواب زده  
  بیا بمیکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهای مستجاب زده  
  فلک جنیبه کش شاه نصرة الدّینست بیا ببین ملکش[۱] دست در رکاب زده  
  خرد که ملهم غیبست بهر کسب شرف  
  ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده  
۴۲۲  ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمدهٔ فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهٔ  ۴۲۰
  ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت چون بپرسیدن ارباب نیاز آمدهٔ  
  پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ چون بهر حال برازندهٔ ناز آمدهٔ  
  آب و آتش بهم آمیختهٔ از لب لعل چشم بد دور که بس شعبده باز آمدهٔ  
  آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشتهٔ غمزهٔ خود را بنماز آمدهٔ  
  1. خ ق: فلکش.