برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۹۱
  زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب اینچنین با همه درساختهٔ یعنی چه  
  شاه خوبانی و منظور گدایان شدهٔ قدر این مرتبه نشناختهٔ یعنی چه  
  نه سر زلف خود اوّل تو بدستم دادی بازم از پای درانداختهٔ یعنی چه  
  سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّ میان وز میان تیغ بما آختهٔ یعنی چه  
  هر کس از مُهرهٔ مِهر تو بنقشی مشغول عاقبت با همه کج باختهٔ یعنی چه  
  حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار  
  خانه از غیر نپرداختهٔ یعنی چه  
۴۲۱  درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلائی بشیخ و شاب زده  ۴۲۹
  سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده  
  شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده عذار مغبچگان راه آفتاب زده  
  عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز شکسته کسمه[۱] و بر برگ گل گلاب زده  
  1. کسمه با اوّل مفتوح موئی باشد از زلف که سر آنرا مقراض کنند و خم داده بر رخسار گذارند و آنرا پیچه نیز گویند خواجه حافظ شیرازی می‌گفته عروس بخت الخ، شاعر گفته روزی که از کِلّه برون آمد مست باد سحر از جیب هوا بر زد دست از سبزه برابر وی چمن و سمه کشید وز غالیه بر فرق سمن کسمه شکست {جهانگیری و بهار عجم)،– و در بعضی نسخ چاپی بجای کسمه «و سمه» دارد و آن تحریف است.