برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۹۳
  زهد من با تو چه سنجد که بیغمای دلم مست و آشفته بخلوتگه راز آمدهٔ  
  گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست[۱]  
  مگر از مذهب این طایفه بازآمدهٔ  
۴۲۳  دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده  ۴۲۱
  آمد افسوس کنان مغبچهٔ باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده  
  شست و شوئی کن و آنگه بخرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده  
  بهوای لب شیرین پسران چند کنی جوهر روح بیاقوت مذاب آلوده  
  بطهارت گذران منزل پیریّ و مکن خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده  
  پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآی که صفائی ندهد آب تراب آلوده  
  گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست که شود فصل بهار از می ناب آلوده  
  آشنایان ره عشق درین بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند بآب آلوده  
  گفت حافظ لغز و نکته بیاران مفروش  
  آه ازین لطف بانواع عتاب آلوده  
  1. چنین است در خ، سایر نسخ: آلودست.