برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۰۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۷۶
  بآهوان نظر شیر آفتاب بگیر بابروان دوتا قوس مشتری[۱] بشکن  
  چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد تو قیمتش بسر زلف عنبری بشکن  
  چو عندلیب فصاحت فروشد ای[۲] حافظ  
  تو قدر او بسخن گفتن دری بشکن  
۴۰۰  بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من کوتاه کرد قصّهٔ زهد دراز من  ۳۸۹
  دیدی دلا که آخر پیریّ و زهد و علم با من چه کرد دیدهٔ معشوقه‌باز من  
  می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد محراب ابروی تو حضور نماز من  
  گفتم بدلق زرق بپوشم نشان عشق غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من  
  مستست یار و یاد حریفان نمیکند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من  
  یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامهٔ کرمش کارساز من  
  نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا تا کی شود قرین حقیقت مجاز من  
  بر خود چو شمع خنده‌زنان گریه میکنم تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من  
  1. اضافهٔ قوس بمشتری مناسبت آنست که برج قوس یکی از دو خانهٔ مشتری است [و خانهٔ دیگر حوت است] چنانکه شیر در مصراع اوّل یعنی برج اسد خانهٔ آفتاب است (کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی چاپ آقای همائی ص ۳۹۶).
  2. چنین است در اغلب نسخ، بعضی دیگر: فروش شد حافظ.