برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۶۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۳۶
  از جاه عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبها بود مسکنم  
  در شأن من بدردکشی ظنّ بد مبر کالوده گشت جامه[۱] ولی پاک دامنم  
  شهباز دست پادشهم این چه حالتست کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم  
  حیفست بلبلی چو من اکنون درین قفس با این لسان عذب که خامش چو سوسنم  
  آب و هوای فارس عجب سفله پرورست کو همرهی که خیمه ازین خاک برکنم  
  حافظ بزیر خرقه قدح تا بکی کشی در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم  
  تورانشه خجسته که در من یزید فضل  
  شد منّت مواهب او طوق گردنم[۲]  
۳۴۴  عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم دست شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم  ۳۲۵
  بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود دامی براهی می‌نهم مُرغی بدامی میزنم  
  اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم  
  تا بو که یابم آگهی از سایهٔ سرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم  
  هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم  
  1. بعضی نسخ: خرقه.
  2. این بیت را در خ ق نخ ندارد.