برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۳۷
  دانم سر آرد غصّه را رنگین برآرد قصّه را این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم  
  با آنکه از وی[۱] غایبم وز می چو حافظ تایبم  
  در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم  
۳۴۵  بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چکنم زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم  ۳۶۳
  آه کز طعنهٔ بدخواه ندیدم رویت نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چکنم  
  برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چکنم  
  برق غیرت چو چنین می‌جهد از مکمن غیب تو بفرما که من سوخته‌خرمن چکنم  
  شاه ترکان چو پسندید و بچاهم انداخت دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم  
  مددی گر بچراغی نکند آتش طور چارهٔ تیره‌شبِ وادی ایمن چکنم  
  حافظا خلد برین خانهٔ موروث منست  
  اندرین منزل ویرانه نشیمن چکنم  
۳۴۶  من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم  ۳۴۵
  من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم  
  عشق دُردانه‌ست و من غوّاص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر برکنم  
  1. بعضی نسخ: از خود.