این برگ همسنجی شدهاست.
۲۲۵
جامی بده که باز بشادیّ روی شاه | پیرانه سر هوای جوانیست در سرم | |||||
راهم مزن بوصف زلال خضر که من | از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم | |||||
شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل | مملوک این جنابم و مسکین این درم | |||||
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال | کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم | |||||
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث | از گفتهٔ کمال دلیلی بیاورم | |||||
«گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر | آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم»[۱] | |||||
منصور بن مظفّر غازیست حرز من | وز این خجسته نام بر اعدا مظفّرم | |||||
عهد الستِ من همه با عشق شاه بود | وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم | |||||
گردون چو کرد نظم ثریّا بنام شاه | من نظم دُر چرا نکنم از که کمترم | |||||
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه | کی باشد التفات بصید کبوترم | |||||
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود | در سایهٔ تو ملک فراغت میسّرم | |||||
شعرم بیمن مدح تو صد ملک دل گشاد | گوئی که تیغ تست زبان سخنورم | |||||
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح | نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم |
- ↑ رجوع شود بحواشی آخر کتاب.