این برگ همسنجی شدهاست.
۱۸۹
۲۷۹ | خوشا شیراز و وضع بیمثالش | خداوندا نگه دار از زوالش | ۲۷۷ | |||
ز رکناباد ما صد لوحش الله | که عمر خضر میبخشد زلالش | |||||
میان جعفرآباد و مصلّی | عبیرآمیز میآید شمالش | |||||
بشیراز آی و فیض روح قدسی | بجوی از مردم صاحب کمالش | |||||
که نام قند مصری برد آنجا | که شیرینان ندادند انفعالش | |||||
صبا زان لولی شنگول سرمست | چه داری آگهی چونست حالش | |||||
گر آن شیرین پسر خونم بریزد | دلا چون شیر مادر کن حلالش | |||||
مکن از خواب بیدارم خدا را | که دارم خلوتی خوش با خیالش | |||||
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر | ||||||
نکردی شکر ایّام وصالش |
۲۸۰ | چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش | بهر شکسته که پیوست تازه شد جانش | ۲۷۳ | |||
کجاست همنفسی تا بشرح عرضه دهم | که دل چه میکشد از روزگار هجرانش | |||||
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست | ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش | |||||
تو خفتهٔ و نشد عشق را کرانه پدید | تبارَک الّله ازین ره که نیست پایانش |