برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۹۰
  جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زنده دلان سوخت در بیابانش  
  بدین شکستهٔ بیت الحزن که می‌آرد نشان یوسف دل از چه زنخدانش  
  بگیرم آن سر زلف و بدست خواجه دهم  
  که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش  
۲۸۱  یا رب این نوگُل خندان که سپردی بمنش می‌سپارم بتو از چشم حسود چمنش  ۲۸۶
  گر چه از کوی وفا گشت بصد مرحله دور دور باد آفت دور فلک از جان و تنش  
  گر بسر منزل سلمی رسی ای باد صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز منش  
  بادب نافه گشائی کن از آن زلف سیاه جای دلهای عزیزست بهم برمزنش  
  گو دلم حقّ وفا با خط و خالت دارد محترم دار در آن طرّهٔ عنبرشکنش  
  در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش  
  عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت هر که این آب خورد رخت بدریا فکنش  
  هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش  
  شعر حافظ همه بیت الغزل معرفتست  
  آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش