این برگ همسنجی شدهاست.
۱۷۰
سعی نابرده درین راه بجائی نرسی | مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببَر | |||||
روز مرگم نفسی وعدهٔ دیدار بده | وانگهم تا بلحد فارغ و آزاد ببر | |||||
دوش میگفت بمژگان درازت بکشم | یا رب از خاطرش اندیشهٔ بیداد ببر | |||||
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار | ||||||
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر |
۲۵۱ | شب وصلست و طی شد نامهٔ هَجر | سلامٌ فیه حتّی مطلع الفجر | ۲۵۵ | |||
دلا در عاشقی ثابت قدم باش | که در این ره نباشد کار بیاَجر | |||||
من از رندی نخواهم کرد توبه | و لو آذیتنی بالهَجر والحَجر | |||||
بر آی ای صبح روشندل خدا را | که بس تاریک میبینم شب هَجر | |||||
دلم رفت و ندیدم روی دلدار | فغان از این تطاول آه ازین زجر | |||||
وفا خواهی جفاکش باش حافظ | ||||||
فان الرّبح والخُسران فیالتّجر |
۲۵۳ | گر بود عمر بمیخانه رسم بار دگر | بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر | ۲۵۰ | |||
خرّم آن روز که با دیدهٔ گریان بروم | تا زنم آب در میکده یکبار دگر |