این برگ همسنجی شدهاست.
۱۶۹
تا معطّر کنم از لطف نسیم تو مشام | شمّهٔ از نفحات نفس یار بیار | |||||
بوفای تو که خاک ره آن یار عزیز | بیغباری که پدید آید از اغیار بیار | |||||
گردی از رهگذر دوست بکوریّ رقیب | بهر آسایش این دیدهٔ خونبار بیار | |||||
خامی و سادهدلی شیوهٔ جانبازان نیست | خبری از بر آن دلبر عیّار بیار | |||||
شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن | باسیران قفس مژدهٔ گلزار بیار | |||||
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بیدوست | عشوهٔ زان لب شیرین شکربار بیار | |||||
روزگاریست که دل چهرهٔ مقصود ندید | ساقیا آن قدح آینه کردار بیار | |||||
دلق حافظ بچه ارزد بمیش رنگین کن | ||||||
وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار |
۲۵۰ | روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر | خرمن سوختگانرا همه گو باد ببر | ||||
ما چو دادیم دل و دیده بطوفان بلا | گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر | |||||
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات | ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر | |||||
سینه گو شعلهٔ آتشکدهٔ فارس بکُش | دیده گو آب رخ دجلهٔ بغداد ببر | |||||
دولت پیر مغان باد که باقی سهلست | دیگری گو برو و نام من از یاد ببر |